خطی این لحظه ز دلتنگی بر این دیوار
یادگاری بنویس و به ره شکوه مپوی
از دو رنگی که ز یارانت دیدی، عیار.
گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود
که گواهی دهد
این جا
بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند و
چه شیدا بودند...
آه
ناجوانمردی گیتی آیا
تا بدانجاست که فردا، وقتی
نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد،
هیچ مستی دیگر
در ته کوچه ی بن بستی
در آخر شب
نغمه ی ما را با سوت نخواهد زد؟
با سرانگشتی آغشته به خون و انکار
یادگاری ز خود امروز بنه بر دیوار...
-شفیعی کدکنی-