یک ماه همان بلندترین ماه سال را
همه و همه به انتظار ماندم و بسیار که شب ها
ماه روشن را به سپیده سپردم
تنها برای این که گفته بود می آید
باز می آید...
- راهب سوجیو -
پ.ن. امروز بعد از مدت ها (ماه ها) گریه کردم. از آن گریه هایی که سرت را زمین می گذاری و کرور کرور هق هق اشک می ریزی. از آن گریه هایی که وقتی نشسته ای چای می خوری، اشکت روی پات می افتد و می فهمی که داری گریه می کنی. که آدمی تو هم. که اندوه تو را هم از پا می اندازد. گریه کردم و این بهتر از گریه نکردن و از بغض ترکیدن است. می نویسم اینجا که یادم بماند.