29 بهمنِ 90
برای قرارِ[*] بازگشتهی این روزها که روزها ]؟ هفتهها؟ ماهها؟ سالها؟[ ناآگاهانه در پیش بودم...
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد // وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است // طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
جلوی آینه (بنابراین رو به خودم):
هیچ چیز جلودارت نبود
نه لحظههای خوش، نه آرامش، نه دریای مواج.
تو مشغول مردنت بودی.
نه درختانی
كه به زیرشان قدم میزدی، نه درختانی كه سایهسارت بودند،
نه بادی كه گریبانت را می جنباند،
نه سكونی كه زمینگیرت كرده بود،
نه كفشهایت كه سنگینتر میشدند،
نه چشمهایت كه به جلو نگاه نمیكردند،
هیچ چیز جلودارت نبود.
در اتاقت می نشستی و به شهر خیره می شدی و
مشغول مردنت بودی.
رنگ صورتت پرید،
صدایت دورگ شد،
و هیچ چیز جلودارت نبود.
نه آههای خستهت،
نه ششهایت كه آب انداخته بود،
نه آستینهایت كه حامل درد دستهایت بود،
هیچ چیز جلودارت نبود.
تو مشغول مردنت بودی.
وقتی که با بچهها بازی میکردی، مشغول مردنت بودی.
وقتی مینشستی غذا بخوری،
وقتی که شب، خیس اشک از خواب پا میشدی و زار میزدی
مشغول مردنت بودی
و هیچ چیز جلودارت نبود.
نه گذشته،
نه آینده با هوای خوشش،
نه منظرهی اتاقت، نه منظرهی حیاط گورستان،
نه شهر، نه این شهر زشت با عمارتهای سنگیش،
نه شكست، نه توفیق.
هیچ كاری نمیكردی فقط مشغول مردنت بودی.
ساعت را به گوشت میچسباندی
حس میكردی داری میافتی.
بر تخت دراز میكشیدی
دستبهسینه میشدی و خواب دنیای بی تو را میدیدی؛
خواب فضای زیر درختان،
خواب فضای توی اتاق،
خواب فضایی كه حالا از تو خالی ست...
و تو مشغول مردنت بودی،
و هیچ چیز جلودارت نبود.
نه نفس كشیدنت، نه زندگیت،
نه زندگیای که میخواستی،
نه زندگیای كه داشتی،
هیچ چیز جلودارت نبود...
مارک استرند[†]/ ترجمهی محمدرضا فرزاد
[*] جملهی بیقراریت از طلب قرار توست// طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت [†] مارک استرند شاعر بزرگ امریکایی در آوریل 1934 بدنیا آمد. وی جوائز متعددی منجمله پولیتزر، بولینگن و ادگار آلنپوی را دریافت کردهاست. از مجموعهی اشعار وی میتوان به کتابهای «خوابیدن با یک چشم باز»، «آدم و شتر»، «لنگرگاه تاریک» و «داستان زندگی ما» اشاره کرد.