آقا من خیلی شجاعانه اعتراف میکنم که نصف آلودگی دیروز هوای تهران تقصیر من بود!
حکیم، همت، حقانی، مدرس، باقری، باکری حتا! در این حد سردرگم. فقط سه بارش را یادم است که در
جردن دورممنوع دور زدم! در این حد گم شده بودم که بیاد همچین آهنگ بینظیری
افتادم: «پسر دخترا مگه جردن چی داره؟!». خدمت آقای خواننده عرض کنم که جردن دور
ممنوع زیاد دارد خاکبرسر! در عوض کلی -کلی از خیلی بیشتر استها- رادیول گوش
دادم. خانم جیغ جیغوهای رادیو سرشان به سنگی جایی خورده بود گیر داده بودند به گوته. من هم که عشق گوته میباشم. خوب بود. توفیق اجباری شد مستفیض گشتیم. وسطش هم
موقع اخبارها لیدی گاگا خانوم گوش کردم. حالا در آن گمگشتگیها، در این سرگشتگیها
رفته بودم اندر فکر که بعضی چیزها را دوست دارم بدون اینکه دلیل قانعکنندهای پشت
این فعل باشد. مثلن فهمیدم از نظر من دیستوشیش بهترین ماشین روی کره زمین است.
کشف کردم یک سپرش را با اکس سیکس عوض نمیکنم (حالا با پرادو شایدها). همین جناب
رادیول میگفت شیر بخورید شیر خوب است در این هوای آلوده. -بله اصلن تیتر این پُست
آلودگی هواست. این روزها همه از آلودگی میگویند، شما چطور؟- بعد من داشتم فکر میکردم
که شیر خوب است که خوب است، برای خودش خوب است. من ترجیح میدهم شیرکاکائو بخورم. و
خوردم. بعد فکر کردم خب خیلی چیزها دوست دارم که اساسن خنگولانهاند. مثل شیرکاکائو
بجای شیر. مثلن املت خوشمزهترین غذا و گوجه فرنگی (بعد از چاغاله) خوشمزهترین
میوه است در نظر من. نظر من خیلی محترم است! مثل خودم! خب بعضی دوست داشتنها هم
بین اکثریت محبوباند؛ مثل هنر و فلان. اما بحث من روی اینها نیست، روی همان
خنگولانههاست. بعد خب حالا موضوع این است که علت چیست؟ بگمانم وجه مشترک همهشان این
است که خوردنشان یا استفاده کردن ازشان حس خوبی ایجاد میکند. این حس با دنیای
بیرون بیارتباط است. کاملن فردی و درونی است. و همینش خوب است. ناب است. خالص
است. پاک است. راجع به آدمها هم همین است. مطمئنم همهمان بعضی آدمها و مکانها و
کارها را دوست داریم و نمیدانیم چرا. همین حسهای کوچک و بعضن مبهم باعث میشود
که زندگی تحملپذیر شود. من موافق نیستم که زندگی قشنگ است و لتز لاو ایت، اما میگویم
یک سری چیزهای کوچک یا حتا بسیــــــــــار کوچک هستند که باعث میشوند در این
دنیای بیرحم، بیانصاف و آلوده برای لحظاتی آرامش یا لذت ناب را احساس کنیم.
]
خیلی پُست چرتی است، نه؟ ها ها. [
.................................
چنگ بر
ساز کن و خوش بزن و خش بسرای
از برای
دلم ای مطربهی پردهسرای
پ.ن. یک عدد سوتی بزرگ توی این پست بود که اصلاح شد. گوته را نوشته بودم نیچه!! اسم این دو نفر توی ذهن سندروم دانیِ من مثل دو کلمه بدهکار و طلبکار است! همیشه قاطی میشوند با این که فرقشان را میدانم.. بله. داشتم پستم را میخواندم گفتم وا! نیچه دوست دارم من؟! خلاصه...
No comments:
Post a Comment