ء
'از بس که خواب تو را دیدم
سکوت گریه کرد دیشب'
در غیابِ تو
دیگر این شهر
شب ندارد از ماه.
در غیابِ تو 
ماه و روز و راه را برده اند به گورستان.
عطر فتیر
سایه سار خواب هم 
و خُنکای کوزه های تابستان.
کاش هنوز هم با هم بودیم
اوقات واژه ها 
و اذان پیری کور 
بالای صخره های باد.   
شهر چقدر بد است بی تو؛ 
که نه روز دارد چشم به راه 
و نه شب، مگر که خواب هر چه خلاص.   
حالا در غیابِ تو 
سال هاست 
پرسه گرد بی منزل م به راه. 
که تا کجا؟ و که چه؟ کی مگر... 
تا کی؟
تا گورستان قدیمی سنگ، سایه، آدمی.
-نه شاعر دو عبارت اول را میدانم و نه شاعر شعر متن را-
