Thursday, August 29, 2013

۷. شهریور. ۹۲

ء
'از بس که خواب تو را دیدم
سکوت گریه کرد دیشب'

در غیابِ تو
دیگر این شهر
شب ندارد از ماه.

در غیابِ تو
ماه و روز و راه را برده اند به گورستان.
عطر فتیر
سایه سار خواب هم
و خُنکای کوزه های تابستان.

کاش هنوز هم با هم بودیم
اوقات واژه ها
و اذان پیری کور
بالای صخره های باد.  

شهر چقدر بد است بی تو؛
که نه روز دارد چشم به راه
و نه شب، مگر که خواب هر چه خلاص.  

حالا در غیابِ تو
سال هاست
پرسه گرد بی منزل م به راه.
که تا کجا؟ و که چه؟ کی مگر...
تا کی؟
تا گورستان قدیمی سنگ، سایه، آدمی.

-نه شاعر دو عبارت اول را میدانم و نه شاعر شعر متن را-

No comments:

Post a Comment