Monday, January 21, 2013

2 بهمن 91 / تو که نباشی

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی ست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست...

تمام معادلات ریاضی
بی معنی میشود
وقتی
یک روز نبودن تو
بیشتر است
از صد سال بودنت...
-نیلوفر نیک بنیاد-

Sunday, January 06, 2013

17 دیِ 91


 
آقا من خیلی شجاعانه اعتراف می­کنم که نصف آلودگی دیروز هوای تهران تقصیر من بود! حکیم، همت، حقانی، مدرس، باقری، باکری حتا! در این حد سردرگم. فقط سه بارش را یادم است که در جردن دورممنوع دور زدم! در این حد گم شده بودم که بیاد همچین آهنگ بی­نظیری افتادم: «پسر دخترا مگه جردن چی داره؟!». خدمت آقای خواننده عرض کنم که جردن دور ممنوع زیاد دارد خاک­برسر! در عوض کلی -کلی از خیلی بیش­تر است­ها- رادیول گوش دادم. خانم جیغ جیغوهای رادیو سرشان به سنگی جایی خورده بود گیر داده بودند به گوته. من هم که عشق گوته می­باشم. خوب بود. توفیق اجباری شد مستفیض گشتیم. وسطش هم موقع اخبارها لیدی گاگا خانوم گوش کردم. حالا در آن گمگشتگی­ها، در این سرگشتگی­ها رفته بودم اندر فکر که بعضی چیزها را دوست دارم بدون اینکه دلیل قانع­کننده­ای پشت این فعل باشد. مثلن فهمیدم از نظر من دیست­و­شیش بهترین ماشین روی کره زمین است. کشف کردم یک سپرش را با اکس سیکس عوض نمی­کنم (حالا با پرادو شایدها). همین جناب رادیول می­گفت شیر بخورید شیر خوب است در این هوای آلوده. -بله اصلن تیتر این پُست آلودگی هواست. این روزها همه از آلودگی می­گویند، شما چطور؟- بعد من داشتم فکر می­کردم که شیر خوب است که خوب است، برای خودش خوب است. من ترجیح می­دهم شیرکاکائو بخورم. و خوردم. بعد فکر کردم خب خیلی چیزها دوست دارم که اساسن خنگولانه­اند. مثل شیرکاکائو بجای شیر. مثلن املت خوشمزه­ترین غذا و گوجه فرنگی (بعد از چاغاله) خوشمزه­ترین میوه است در نظر من. نظر من خیلی محترم است! مثل خودم! خب بعضی دوست داشتن­ها هم بین اکثریت محبوب­اند؛ مثل هنر و فلان. اما بحث من روی این­ها نیست، روی همان خنگولانه­هاست. بعد خب حالا موضوع این است که علت چیست؟ بگمانم وجه مشترک همه­شان این است که خوردنشان یا استفاده کردن ازشان حس خوبی ایجاد می­کند. این حس با دنیای بیرون بی­ارتباط است. کاملن فردی و درونی است. و همینش خوب است. ناب است. خالص است. پاک است. راجع به آدم­ها هم همین است. مطمئنم همه­مان بعضی آدم­ها و مکان­ها و کارها را دوست داریم و نمی­دانیم چرا. همین حس­های کوچک و بعضن مبهم باعث می­شود که زندگی تحمل­پذیر شود. من موافق نیستم که زندگی قشنگ است و لتز لاو ایت، اما می­گویم یک سری چیزهای کوچک یا حتا بسیــــــــــار کوچک هستند که باعث می­شوند در این دنیای بی­رحم، بی­انصاف و آلوده برای لحظاتی آرامش یا لذت ناب را احساس کنیم.

] خیلی پُست چرتی است، نه؟ ها ها. [




.................................
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خش بسرای
از برای دلم ای مطربه­ی پرده­سرای

پ.ن. یک عدد سوتی بزرگ توی این پست بود که اصلاح شد. گوته را نوشته بودم نیچه!! اسم این دو نفر توی ذهن سندروم دانیِ من مثل دو کلمه بدهکار و طلبکار است! همیشه قاطی میشوند با این که فرقشان را میدانم.. بله. داشتم پستم را میخواندم گفتم وا! نیچه دوست دارم من؟! خلاصه...