Wednesday, March 19, 2014

۲۸. اسپند. ۹۲/ سال دشوار و شیرینی که 'گذشت'؛ به خیر.

'تو را گم میکنم هر روز و ...'

نه عطری،
نه پیاده رویی در حاشیه خیابانی،
نه زنگ تلفنی،
و نه تقویم سالی که گذشت،
تو را به خاطرم نمی آورد.
این عجیب است؛
تو گم شده ای
و من حتا عکست را به روزنامه ای نداده ام.
مبادا پیدایت کنند
تا مرا از نگرانی نجات دهند.

نگران نیستم،
اما هر روز به گوشی خاموشت
مسیج میزنم.
یک بیت شعر؛
عاشقانه یا احمقانه،
مگر فرقی دارد
وقتی میدانی دیگر هیچ کس به آن تلفن پاسخی نمی دهد.

وقتی دنبالت نمی گردم
وقتی دلم شور نمی زند
وقتی برایم مهم نیست که تو را دوباره در کدام زمستان
خواهم دید،
وقتی عکس سه در چهار رنگ پریده ام
در صفحه اول تمام روزنامه ها چاپ شده است.
تازه میفهمم
این منم که گم شده ام.
لطفن مرا پیدا کن...
مرا پیدا کن...

-نیلوفر لاری پور-

Friday, March 14, 2014

۲۳. اسپند. ۹۲

'خورشید منی در دل کوه های بلند
در دلهره ی کوه بلند گرم بخند'

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدام است، غم کجاست؛
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
خورشید آرزوی منی
بیش تر بخند...
گرم تر بتاب...