Wednesday, February 26, 2014

۷. اسپند. ۹۲

'می رقصد زندگی در جام چشم تو'

چو لب به خنده گشاید، گشاده گردد دل
در آن لب ست همیشه گشاد کار چرا

میان ابروی خود چون گره زند از خشم
گره گره شود از غم دل فکار چرا

زهی تعلق جان با گشاد و خنده ی او
یکی دمش که نبینم شوم نزار چرا

Friday, February 21, 2014

۲. اسفند. ۹۲/ به دنیا آمده ام

'من پیر ماه و سال نیم، یار بی وفا بود'

یک- همیشه فکر می کردم بیست و هفت تا بیست و نه سالم که بشود یعنی منتهای خوشبختی و آرزوها. حالا بیست و هفت سالم شده است و هنوز ابتدای برخی آرزوهاست برایم. برای همین هم تصمیمم بر این است که این سال ها را تبدیلشان کنم به همان بهترینی که همیشه منتظر بودم در این زمان رخ بدهد. این تصمیم برایم شده است یک هدف، یک فریضه، یک واجب یا یک چیزی در همین ردیف. چیزی هم نباید جلودارم باشد. میدانم که زندگی را حریفش نمی شوم! بس که وحشی است. یکهو میزند آدم را له میکند، پرت میکند توی نامعلوم ها و چه کنم ها و نمیدانم ها. تعداد مارهایش با پله هایش گاهن برابری نمیکند. همه ی این ها را میدانم ولی قرار است زورم را بزنم که زندگی اگر هم خواست وحشی و یکدنده شود دلش نیاید. برود.

دو- الکی خوش حالم. میگویم الکی چون مثل احساس سرما که نبودن گرما تعریفش میکردیم خوش حالم؛  چون بدحال نیستم خوش حالم. از آدم های عجیب و جدید تبریک و هدیه های عجیب و جدید برای تولدم گرفتم. کارهای جدید کردم. کتاب های جدید خواندم. عینن تراکتور کار کردم. چاق شده ام. چارچوب های فکری م را کم کرده ام. گرد جهان نگردیدم ولی خوبان و بدان عالم زیاد دیدم. قدر خوب ها و خوبی ها را سعی میکنم بدانم. این خلاصه ی چند وقت اخیر من است. پنجاه و چهار بار هم سرما خوردم، از قلم نیفتد. بزرگ شدم شاید بعبارة اخری.

سه- بر شانه ی من کبوتری ست
که با من از روشنی سخن می گوید و از انسان
آدم ها همزاد ابدیت اند
من با ابدیت بیگانه نیستم
هیچ کجا، هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نمانده است
به صداهای دور گوش می دهم
از دور به صدای من گوش می دهند
من زنده ام... صدای من بی جواب نیست...

چهار- امروز بیست و هفت سال و ده روزم است. امروز دوم اسفند نود و دو است.