Tuesday, July 29, 2014

۷.مرداد.۹۳

'بعضی انسان ها را
میتوان
بارها و بارها
دوست داشت'

دعینی انادی علیک بکل حروف النداء
دعینی اقول بکل اللغات التی تعرف
و لاتعرف
احبک انت

دعینی افتش عن مفردات تکون بحجم حنینی الیک
دعینی افکر عنک
و اشتاق عنک
و ابکی و اضحک عنک
و الغی المسافات بین الخیال و بین الیقین

و انا احبک

- ایلهان برک/
ترانه ای از کاظم ساهر -

Sunday, July 20, 2014

۲۹.تیر.۹۳/ لیلة القدر

یومئذ تعرضون لاتخفی منکم خافیة

اغلب ممکن است درباره آن چه باید بکنیم دچار تردید شویم. تصمیم گرفتن درباره این که چه چیز درست است و چه چیز نادرست کار آسانی نیست. به این جهت میخواهم که هر وقت دچار تردید شدی آزمایش کوچکی را بکار بری. این آزمایش ممکن است به تو کمک دهد: هرگز کاری را مخفیانه مکن، یا کاری نکن که میل داشته باشی آن را پنهان سازی. زیرا میل پنهان کردن چیزی مفهموش این است که از آن میترسی و ترس هم چیز بدی ست که شایسته تو نیست.
همیشه دلیر باش. سایر چیزهای دیگر به دنبال آن فرامیرسد. اگر دلیر و باشهامت و نیکوکار باشی هرگز ترس نخواهی داشت و کاری نخواهی کرد که از آن شرمسار و سرافکنده شوی. اگر چنین رفتار کنی یک فرزند روشنایی خواهی بود که هر چه هم پیش آید ترسی نخواهی داشت و آشفته نخواهی شد. ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

- نگاهی به تاریخ جهان/ لعل نهرو/ ترجمه تفضلی
قرآن/ حاقه و یونس -

Friday, July 11, 2014

۲۰.تیر.۹۳

تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن

توی آشپزخانه تنها نشسته بودم افطار می کردم. شین زنگ زد حالم را بپرسد، پخ زدم زیر گریه که: خواب دیدم سین آمده بود سرم داد می زد که تقصیر توست که زندگی م این است و فلان و دستم را ببین! دستش را دیدم. انگشت نداشت. گریه کردم. رفتم جلو دستم را گذاشتم روی دستش که نبیندش. مثل مادری که جلوی چشم بچه اش را بگیرد که صحنه تصادف را نبیند. دستم را گذاشتم روی دستش و هی همانطور که گریه می کردم گفتم چیزی نیست، چیزی نیست. می دانستم چیزی هست. چیز بزرگی هم هست. انگشتانش قشنگ بود. اگر آن ها نباشند نمی تواند کار کند. انگشتانم جای انگشتانش، بغلش کردم و گریه کردیم. آرام تر شد. از خواب پریدم سحر بود. همانطور مثل توی خواب وحشتزده گریه کردم. تا شب هم همان اوضاع بود برایم. هنوز هم نمی دانم چرا تقصیر من بود که انگشت نداشت.
شین که حرف زد آرام شدم. حرف خاصی هم نزد ها. جور خاصی حرف زد. فقط بعدش سرم را کردم توی بالش و وقتی بلند شدم حالم بهتر بود. و نشستم پای قندپهلو.

Thursday, July 10, 2014

۱۹.تیر.۹۳ / حواسم باشد افطار

قسم به روشنی و قسم به آرامی

والضحی؛ واللیل اذا سجی؛ ما ودعک ربک و ما قلی.
و للاخرة خیر لک من الاولی. و لسوف یعطیک ربک فترضی.
أ لم یجدک یتیما فاوی، و وجدک ضالا فهدی، و وجدک عائلا فاغنی؟
'فاما الیتیم فلاتقهر؛ و اما السائل فلاتنهر.'

Thursday, July 03, 2014

۱۱. تیر. ۹۳/ رمضان

مرحبا بک یا شهر الخیر و الاحسان

یا رب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه بجز توست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

-دیوان شمس/ مولوی-