Thursday, August 29, 2013

۷. شهریور. ۹۲

ء
'از بس که خواب تو را دیدم
سکوت گریه کرد دیشب'

در غیابِ تو
دیگر این شهر
شب ندارد از ماه.

در غیابِ تو
ماه و روز و راه را برده اند به گورستان.
عطر فتیر
سایه سار خواب هم
و خُنکای کوزه های تابستان.

کاش هنوز هم با هم بودیم
اوقات واژه ها
و اذان پیری کور
بالای صخره های باد.  

شهر چقدر بد است بی تو؛
که نه روز دارد چشم به راه
و نه شب، مگر که خواب هر چه خلاص.  

حالا در غیابِ تو
سال هاست
پرسه گرد بی منزل م به راه.
که تا کجا؟ و که چه؟ کی مگر...
تا کی؟
تا گورستان قدیمی سنگ، سایه، آدمی.

-نه شاعر دو عبارت اول را میدانم و نه شاعر شعر متن را-

Sunday, August 04, 2013

13. امرداد. 92



- چه شده هلیا؟ چرا گریه میکنی؟

- بابا جان سرم داد کشید. فراش مدرسه آمده بود در منزل؛ به باباجان گفته بود که من سر به هوا هستم. توی مدرسه دنبال پروانه ها میدوم. سر کلاس با گلهای خشک بازی میکنم؛ و حرف هیچ کس را گوش نمیدهم.

- عیب ندارد هلیا. تا حالا ده بار به پدر شکایت مرا کرده اند. آخر من سر کلاس حواسم پیش پروانه های توست.


(نادر ابراهیمی)