Sunday, November 17, 2013

۲۶. آبان. ۹۲

۱. دارم 'دوست داشتم کسی در جایی منتظرم باشد' میخوانم. یادم افتاده که خیلی ماه و سال است که برای کسی نامه ای، یادداشتی، شعری، جمله ای، نقاشی ایی چیزی ننوشته و نکشیده ام.

چقدر دلم میخواهد
نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود...

-ساره دستاران-

۲. این را هم -بی ربط شاید- توی بلاگ فریب دیدم چند وقت پیش؛ هی گوشش میدهم:

http://ava.shahrmajazi.com/upload/subdomain/ava/tools/ava1391-12-29-2-26-16ANSHERLI_DEKLAMEH%5BAvA.shahrmajazi.com%5D.mp3

3 comments:

  1. " یکبار بیل برای من تعریف کرد که روزی مادرش دربارۀ ماجرایی که چند سال پیش از آن، در دیدار با یکی از اقوام آنها رخ داده بود، صحبت می‌کرده است؛ بیل هم سرش را به علامت تأئید حرف مادر، به بالا و پایین حرکت داده و گفته است: «بله؛ فکر کنم من هم اون روز اونجا بودم». امّا مادر بیل به او می‌گوید: «نه! این ماجرا واسه حدود هشت سال پیشه؛ تو الآن ده ساله که مهمونی نرفتی!» "
    شادمانه کردنِ تنهایی، یاداشت هایی باقی مانده از بیل دربک؛ ص8
    ketabnak.com/comment.php?dlid=51822
    mediafire.com/?rhms8hcadydhvx8

    ReplyDelete
  2. "چند سال پیش، جایی برای خودم یادداشت کرده‌ام: «فعلاً به چهار چیز قائلم: خوردن، خوابیدن، کتاب خواندن و تظاهر کردن». از آن همه، فقط اعتقادم به این آخری باقی مانده است."
    همان، ص26

    ReplyDelete
    Replies
    1. :)
      متوجه منظور نشدم متاسفانه. اگر منظور خاصی مد نظره البته.

      Delete