Wednesday, April 30, 2014

۱۰. اردیبهشت. ۹۳

رفتار من عادی است
من مثل هر روزم؛
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی.

این روزها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم.
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم.
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
و این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم.

حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدن بیشتر هستم
حتا اگر میشد بگویم
این روزها خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم.

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب های بی رحمانه ی دیگر بود:
من کاملن تعطیل بودم،
تنها -حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفت و گو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام روزنامه ها را زیر و رو کردم
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
و سطر سطر نامه هایم را جست و جو کردم.
چیزی ندیدم؛
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تاخورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس میشد.
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب هایم را
از پاره های ابر پر کردم.
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم!

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم.

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل را جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز میمیرم
حتا
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است.

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سربه زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند.

اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم.

رفتار من عادی است.

-قیصر امین پور-

No comments:

Post a Comment