Thursday, June 27, 2013

6. تیر. 92



انما اشکوا بثی و حزنی الی الله؛ اعلم من الله ما لاتعلمون...
ناله و حزنم را فقط به خدا می­گویم؛ از او چیزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانید...

 

نفست شكفته بادا و
ترانه‌ات شنیدم
نگهت خجسته بادا و
شكفتن تو دیدم...

به سحر كه خفته در باغ صنوبر و ستاره
تو به آب‌ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد كنی ز هر سو ره آفتاب خود را.
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است تو را در این میانه...
تو همه در این تكاپو
كه حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها
همه عمر
جست­ و‌ جو‌ها.
من و بویه‌ی رهایی
و گرم به نوبت عمر
رهیدنی نباشد
تو و جست ­و جو
و گر چند، رسیدنی نباشد...

چه دعات گویم ای گل؟
تویی آن دعای خورشید كه مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو رمزی
نگهی به خویشتن كن كه خود آفتاب گشتی...


-شفیعی کدکنی-
 
 

12 comments:

  1. به ترنمی، دژِ وحشتِ این دیار بشکن

    ReplyDelete
    Replies
    1. This comment has been removed by the author.

      Delete
    2. دیشب خواب بد دیدم. بیدار که شدم حالم خیلی بد بود؛ یاد پارسال افتادم؛ همین وقتا بود! حالم خوب بود، خوابای خوب میدیدم، وبعد از یه دورهٔ ترک طولانی، آهنگ گوش میکردم. ناظری یه آلبومی داره که بیشتر شعراش مال کدکنیه (بازم به مطلب شما مربوطه)! اسمش سِفر عسرته، یه قطعه‌ای توش هست به اسم غروب؛ اون وقتا خیلی گوش میکردم، الانا سمتش نمیرم که حالم بد نشه! خلاصه، گفتم شما هم گوش کنید، قشنگه!
      ۲۳ تیر ۹۲

      Delete
    3. حسن ختام: گفتم که میشه؛ هنوز هیچی نشده، شد! بدون ترنم و تبسم و اینا

      Delete
    4. 1. چی شد؟ برا من که چیزی نشده والا جناب دادگر!

      2. برام ایمیلش کن لطفن اگه امکانش هست.

      3. بیا خوابمو بگم تعبیر کن پس D:

      Delete
  2. کلام دکتر شفیعی کدکنی، بسی سنگین و پخته و در عین حال دل‌نشینه

    ReplyDelete
  3. به نوبت عمر رهیدنم باشد.

    ReplyDelete
    Replies
    1. ؟ اِلَبُرِیت پیلیز.

      همه عمر بویه رهایی!

      Delete