Sunday, September 22, 2013

۳۱. شهریور. ۹۲

سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست، سال درد.

زندگی دام نیست، عشق دام نیست، حتا مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند؛ آزاد و پاک.

که میگوید مایوس نباش؟
من امیدم را در یاس یافتم، مهتابم را در شب
و هنگامی که  داشتم خاکستر میشدم، گر گرفتم.

زندگی با من کینه داشت، من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود، من بر خاک خفتم.
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است.

من 'بد' بودم اما 'بدی' نبودم
از بدی گریختم و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید.

و من ستاره ام را یافتم. من 'خوبی' را یافتم
به خوبی رسیدم و شکوفه کردم.

تو 'خوبی' و این همه ی اعتراف هاست
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست میگویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود.

تو خوبی
و من بدی نبودم؛
تو را شناختم، تو را یافتم و تو را دریافتم و همه ی حرفهایم شعر شد. سبک شد.
عقده هایم شعر شد. همه سنگینی ها شعر شد.
بدی شعر شد. سنگ شعر شد. علف شعر شد. دشمنی شعر شد.
همه ی شعرها 'خوبی' شد.

من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم؛ چرا که تو خوبی و این همه ی اقرارها ست. بزرگترین اقرارها ست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
تو لبخند زدی و من برخاستم.

دلم میخواهد 'خوب' باشم
دلم میخواهد 'تو' باشم
و برای همین راست میگویم...

نگاه کن:
با من بمان...

No comments:

Post a Comment